نمایش نتایج: از 1 به 18 از 18

موضوع: همسر منزوی و خسیس و بی توجه

2212
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40988
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    سلام
    25 سالمه دوسال عقد بودم و4 ساله که ازدواج کردم زندگی مجردیم فوق العاده خوب بود و هیچ خاطره بدی ازش ندارم و به عکس خیلی ام دوسش داشتم و دارم قصد تعریف از خودم رو ندارم اما واقعا واقعا یه دختر پر جنب و جوش و باهوش و درس خون و هنرمند بودم که واقعا از هر انگشتش یه هنر میباره کلا قابل قیاس با هم سن و سالای خودم نبودم همیشه تو هر برحه ای از زندگیم تو هر محیط جدیدی که وارد میشدم هم نفر اول بودم هم زبان زد و خلاصه تو زندگیم هیچی کم نداشتم و اولین هدفم از ازدواج این بود که بتونم یه پسر جوون و خوشبخت کنم و براش تو هیچ زمینه ای کم نذارم اما به عکس تمامی نیتهای خوب و خالصی که داشتم از وقتی که متاهل شدم مشکلات خیلی خیلی زیادی رو متحمل شدم نسبت به اطرافیان هم سن و سالم و حتی بزرگتر ازخودم اما با همه مشکلاتی که تو زندگیم پیش اومد به کمک خدا و توسل به ائمه تونستم از افسردگی نجات پیدا کنم چرا یک قدم بیشتر باهاش فاصله نداشتم خوبیهام انقدر زیاد بود که خانواده همسرم فکر میکردن از سیاستمه و در باورشون نمی گنجید یه آدم انقدر نسبت به خانواده شوهرش محبت داشته باشه و فکر میکردن فیلمه و من رو به خاطر تجربیاتی که از عروسای قبلی داشتن به چشم منفی میدیدن و خیلی مسائل دیگه که به کمک خدا و حجت درونی ای که بهم داده یعنی عقل تونستم سربلند از این امتحان بیرون بیام هرچند گاهی اوقات بازم اذیت میشم ولی کنترلش برام سخت نیست اما مشکل بزرگترم همسرمه همون کسیکه باعث شد تا مرز افسردگی پیش برم و از ناراحتی زیاد تیروئید بگیرم و دیگه نه ذوق انجام دادن کاری و دارم نه حوصلشو همسرم یه آدم کاملا منزوی یعنی تمام ویژگیهای یک فرد بااختلال منزوی رو داره به جز یکیش اون هم میل به رابطه جنسیشه که قویه تو این زمینه و اتفاقا خیلی هم خوبه یعنی فقط تو همین زمینه هیچ مشکلی با هم نداریم اونم چون همسرم خودشون دوست دارن و همراهن منم هم باهاشون همراهم اما تو سایر مسائل با هم مشکل داریم یعنی من با ایشون مشکل دارم چون خیلی از رفتارها رو یکجا باهم دارن مثلا منزویه کم حرف و گوشه گیره بود و نبودش تو خونه احساس نمیشه زودرنجه و چون اعتماد به نفس فوق العاده پایینی داره کوچکترین حرفی بهش بر میخوره جوری که نمیشه باهاش دو کلمه حرف زد هر چی بگی جوری باهات بحث میکنه که از حرف زدنت پشیمون میشی خسیسه طوری که واقعا من از نامزدیم تا الان یه خاطره خوش باهاش ندارم که دلمو به اون خوش کنم و ازش راضی باشم تو دوسال اول ازدواجمون ازم توقع داشت وقتی دو کیلو سیب زمینی میخره میاره خونه کلی ذوق کنم قربون صدقش برم و تشکر کنم که لطف کردن و دو کیلو سیب زمینی خریدن راستش منم اینکارارو میکردم ولی از درون خیلی ناراحت می شدم و بالاخره بهش فهموندم که این اخلاقش اذیتم میکنه و الان فقط ازش تشکر معمولی میکنم هر چند مشخصه از نظر خودش داره کار خیلی بزرگی انجام میده سیب زمینی میخره اینکه میگم سیب زمینی چون قوت غالبمونه یعنی کل خرید همسرم سیب زمینی و پیاز و نون و تخم مرغه و گوجه والسلام شاید ماهی یه بار یه میوه ارزون بخره گوشتم اصلا یادم نمیاد اخرین بار کی خریده شاید یک سال پیش شایدم بیشتر و مرغم سالی یکی دوبار شاید بخره کادو اینام که اصلا حرفشو نزن گه گاهی ام به اصرار من گل میخره و توقع داره با همون یه شاخه گل من بپرم هوا و شب از ذوقش خوابم نبره هم دوستای خوبی داره هم خانواده خوبی داره هم خانواده منو دوست داره ولی با هیچ کدوم ارتباط نداره و اگرم خونه اقوام بره فقط بخاطر اینه که حوصله گله و شکایتشونو نداره خیلی خیلی بچس یعنی رشد عقلی و سنیش با هم نمیخونه هیچ درکی از محیط اطرافش و اتفاقاتی که میوفته نداره تو هیچ کدوم از موضوعات اطرافیانش داخل نمیشه و کاملا خنثی عمل میکنه انقدر بیخیاله که خانواده همسرم فکر میکنن من یادش میدم و نمیذارم رفت و آمد کنه اصلا مردونگی و غیرت نداره و من هیچ حامی و پشتوانه ای ندارم اصلا دلم بهش گرم نیست به عنوان یک تکیه گاه و مرد زندگی چون خودش نیاز داره یکی تکیه گاهش باشه به هیچ عنوان نمیتونه هیچ تصمیمی بگیره و همیشه دوست داره دیگران براش تصمیم بگیرن اگر تو محیطی باشه که دونفرشون ناراحت باشن تو روابطش تاثیر میذاره و منتظره عکس العمل اونهاست و انگار که نمیتونه دیگه کاری کنه همیشه گنگه و مات و مبهوت و گیج و سردرگم چون نمیتونه مسائلی که پیش میاد و هرچند کوچیکم باشن آنالیز کنه با اینکه زن ولخرجی نیستم و هیچ چیز گرونی نمیخرم و از دستم همه کاری برمیاد و بیشتر احتیاجاتمو خودم باهنر خودم تهیه میکنم و کاملا عقل معاش دارم و فکر اقتصادیم فوق العادس بازم اگر بخوام چیزی بخرم میگه گرون نیست؟الان لازمه بخری؟واقعا لازمش داری؟!!! و این خیلی بهم بر میخوره شاید بگین تو خسیسش کردی و ازش چیزی نخواستی ولی باور کنین ازش خواستم یا حتی بهش فهموندم چیا دوست دارم اما اصلا دستش به خرج نمیره اگرم بخواد بخره دنبال چیز ارزونه

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40988
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    حتی بی کیفیت باور کنین اولین بار که تو نامزدی رفتیم بیرون برا خرید حلقه ناهار بهم فلافل داد از یه جای ارزون و بی کیفیت ولی من ساده و بی تجربه همونجا نشناختمش
    از طرفی اصلا به ظاهرش نمیرسه دیر به دیر میره سلمونی لباس کارو مهمونیش فرقی نداره تا لباس و داغون نکنه خیالش راحت نمیشه وسیله هاش همیشه تو خونه پخشه و بر عکس اون من یه آدم کاملا منظم و خوش پوش چه بیرون چه تو خونه که همیشه به سر و وضعم میرسم و خلاصه کلی مشکل دیگه که واقعا از زندگی خستم کرده نمیدونم باهاش ادامه بدم یا جدا شم از طرفی 6 سال از عمرم و صرفش کردم و دیگه آدم سرزنده و شاداب گذشته نیستم و حوصله شروع یه زندگی جدید و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات جدید نیستم از طرفی هم نمیتونم این معایب همسرمو بپذیرم یعنی یکی دوتا نیست که بگم اشکال نداره عوضش فلان اخلاق خوب و داره الانم میگه بچه دار شیم ولی من واقعا صلاح نمیدونم همچین آدمی آمادگی پدرشدن و داشته باشه باور کنید تو برزخم تو رو خدا کمکم کنید هزینه مشاورم نمیتونم بدم چون برای ما خیلی بالاست این هزینه ها وگرنه همسرم مشاوره میاد و همه این چیزایی که گفتمم خودش مو به مو قبول داره و بهم حقم میده ولی هیچ کاری نمیتونه بکنه
    ممنون میشم کمکم کنید واقعا نمیدونم ته زندگیم چی میشه چون نمیتونم تصور کنم که تا عمر دارم باهمچین مردی هستم بزرگترین مشکل خودمم اینه که آدم وابسته ای هستم هرچند وابستگیم اگر مردم خوب بود واقعا برای زندگی خیلی خوبه چون آدمی ام که دوست ندارم بدون همسرم جایی برم بدون اجازش جایی نمیرم اون ازم نمیخواد ازش اجازه بگیرم ولی من بازم برای اینکه حس مردونگی بهش دست بده همیشه ازش اجازه میگرم همیشه و هر جا باشم منتظر میشم بیاد باهاش شام بخورم که تنهایی سر سفره نشینه بخوابه میخوابم بیدار باشه بیدار میمونم خونه باشه دست از همه کارام بر میدارم همه اینا رو انجام میدم ولی جوری ام نیستم که فکر کنین چسبیدم بهش و خستش میکنم نه منظورم اینه خیلی بهش احترام میذارم حتی جاریامم میگن تو خیلی به شوهرت احترام میذاری هیچوقت بهش غر نمیزنم غیبت خانوادشو نمیکنم بهش گیر نمیدم هر کاری بخواد بکنه نه نمیگم و همیشه همراهشم ولی به نظرم برای همچین مردی باید برعکس اینا باشی ولی هر کاری میکنم وجدانم قبول نمیکنه اینکارا رو نکنم چون اگر اون بیماره و مشکل داره و متوجه نیست منکه متوجه هستم نباید کار خلاف اخلاق انجام بدم از کرده هامم پشیمون نیستم و همیشه وجدانم راحته ولی واقعا دیگع بریدم پیش هیچ کسم نمیتونم سفره دلمو باز کنم با سیلی صورتمو سرخ نگه داشتم و همه فکر میکنن من خیلی خوش بختم از بس که شوهرمو بالا بردم و براش عزت و احترام قائل شدم تو رو خدا کمکم کنید

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40988
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    ببخشید خیلی طولانی شد
    راستی همسرم 29 سالشونه هر دو تحصیل کرده ایم و به مسائل روانشناسی هم تا حدودی اشراف داریم همسرم تمام مشکلاتشونو قبول دارن اما چون بی اراده و بی مسولیتن نمیتونن کاری کنن اما خیلی از این موضوع ناراحتن البته نه همیشه گاهی اوقات

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40988
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    تو رو خدا هر کی میتونه کمکم کنه امروز با این سایت آشنا شدم و نمیدونمم پیام که بیاد متوجه میشم یا نه ولی ممکنه اون موقع که شما جوابمو میدین نت نداشته باشم ولی حتما حتما این صفحه رو نمی بندم و میام جواباتونو میخونم اگر سوالی پرسیدین و جواب ندادم واقعا قصد بی احترامی ندارم بالاخره شما وقت گذاشتین و مشکلمو خوندین و دوست دارین کمکم کنین و منم ازتون ممنونم اما اگر جوابی ندادم یعنی نت ندارم وگرنه معنی دیگه ای نداره پیشاپیش از پیشنهادات و کمکها و تجربیات تک تکتون ممنونم و کمال تشکر رو دارم

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39631
    نوشته ها
    1,440
    تشکـر
    0
    تشکر شده 473 بار در 393 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    با سلام خدمت شما دوست عزیز
    دقت داشته باشید که ایشان از نظر بعد شخصیتی دچار یک سری مشکلات می باشند که نیاز به بررسی دقیق و انجام یک سری تست ها می باشد تا بتوانیم در این مورد نتیجه گیری دقیق داشته باشیم .
    با توجه به توضیحات شما و اینکه ایشان نسبت به مشکل خودشان بینش دارند بهتر است با ایشان و مشکلاتی که این سبک طرز فکر و رفتار در زندگی مشترکتان دارد صحبت کنید و سعی کنید که روان درمانی را جز برنامه های ایشان قرار بدهید تا بتوانید نتیجه بهتری کسب کنید .
    مسائل شخصیتی مسائلی نیستند که بدون بررسی دقیق و بدون طی کردن پروسه درمانی قابل حل شدن باشند چون از دوران کودکی به وجود آمده اند و به یکباره حتی اگر فرد بینش داشته باشد تغییر نمی کنند .

    درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354790

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40988
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    ممنونم از پاسختون خب مسلما در مورد این مسائل صحبت میشه ولی من چطور میتونم روان درمانی کنم؟

    شماره ای که گذاشتین برای مشاوره شرایطش و وقت گیریش چطوریه؟

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29574
    نوشته ها
    71
    تشکـر
    6
    تشکر شده 9 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    نقل قول نوشته اصلی توسط خانوم نمایش پست ها
    سلام
    25 سالمه دوسال عقد بودم و4 ساله که ازدواج کردم زندگی مجردیم فوق العاده خوب بود و هیچ خاطره بدی ازش ندارم و به عکس خیلی ام دوسش داشتم و دارم قصد تعریف از خودم رو ندارم اما واقعا واقعا یه دختر پر جنب و جوش و باهوش و درس خون و هنرمند بودم که واقعا از هر انگشتش یه هنر میباره کلا قابل قیاس با هم سن و سالای خودم نبودم همیشه تو هر برحه ای از زندگیم تو هر محیط جدیدی که وارد میشدم هم نفر اول بودم هم زبان زد و خلاصه تو زندگیم هیچی کم نداشتم و اولین هدفم از ازدواج این بود که بتونم یه پسر جوون و خوشبخت کنم و براش تو هیچ زمینه ای کم نذارم اما به عکس تمامی نیتهای خوب و خالصی که داشتم از وقتی که متاهل شدم مشکلات خیلی خیلی زیادی رو متحمل شدم نسبت به اطرافیان هم سن و سالم و حتی بزرگتر ازخودم اما با همه مشکلاتی که تو زندگیم پیش اومد به کمک خدا و توسل به ائمه تونستم از افسردگی نجات پیدا کنم چرا یک قدم بیشتر باهاش فاصله نداشتم خوبیهام انقدر زیاد بود که خانواده همسرم فکر میکردن از سیاستمه و در باورشون نمی گنجید یه آدم انقدر نسبت به خانواده شوهرش محبت داشته باشه و فکر میکردن فیلمه و من رو به خاطر تجربیاتی که از عروسای قبلی داشتن به چشم منفی میدیدن و خیلی مسائل دیگه که به کمک خدا و حجت درونی ای که بهم داده یعنی عقل تونستم سربلند از این امتحان بیرون بیام هرچند گاهی اوقات بازم اذیت میشم ولی کنترلش برام سخت نیست اما مشکل بزرگترم همسرمه همون کسیکه باعث شد تا مرز افسردگی پیش برم و از ناراحتی زیاد تیروئید بگیرم و دیگه نه ذوق انجام دادن کاری و دارم نه حوصلشو همسرم یه آدم کاملا منزوی یعنی تمام ویژگیهای یک فرد بااختلال منزوی رو داره به جز یکیش اون هم میل به رابطه جنسیشه که قویه تو این زمینه و اتفاقا خیلی هم خوبه یعنی فقط تو همین زمینه هیچ مشکلی با هم نداریم اونم چون همسرم خودشون دوست دارن و همراهن منم هم باهاشون همراهم اما تو سایر مسائل با هم مشکل داریم یعنی من با ایشون مشکل دارم چون خیلی از رفتارها رو یکجا باهم دارن مثلا منزویه کم حرف و گوشه گیره بود و نبودش تو خونه احساس نمیشه زودرنجه و چون اعتماد به نفس فوق العاده پایینی داره کوچکترین حرفی بهش بر میخوره جوری که نمیشه باهاش دو کلمه حرف زد هر چی بگی جوری باهات بحث میکنه که از حرف زدنت پشیمون میشی خسیسه طوری که واقعا من از نامزدیم تا الان یه خاطره خوش باهاش ندارم که دلمو به اون خوش کنم و ازش راضی باشم تو دوسال اول ازدواجمون ازم توقع داشت وقتی دو کیلو سیب زمینی میخره میاره خونه کلی ذوق کنم قربون صدقش برم و تشکر کنم که لطف کردن و دو کیلو سیب زمینی خریدن راستش منم اینکارارو میکردم ولی از درون خیلی ناراحت می شدم و بالاخره بهش فهموندم که این اخلاقش اذیتم میکنه و الان فقط ازش تشکر معمولی میکنم هر چند مشخصه از نظر خودش داره کار خیلی بزرگی انجام میده سیب زمینی میخره اینکه میگم سیب زمینی چون قوت غالبمونه یعنی کل خرید همسرم سیب زمینی و پیاز و نون و تخم مرغه و گوجه والسلام شاید ماهی یه بار یه میوه ارزون بخره گوشتم اصلا یادم نمیاد اخرین بار کی خریده شاید یک سال پیش شایدم بیشتر و مرغم سالی یکی دوبار شاید بخره کادو اینام که اصلا حرفشو نزن گه گاهی ام به اصرار من گل میخره و توقع داره با همون یه شاخه گل من بپرم هوا و شب از ذوقش خوابم نبره هم دوستای خوبی داره هم خانواده خوبی داره هم خانواده منو دوست داره ولی با هیچ کدوم ارتباط نداره و اگرم خونه اقوام بره فقط بخاطر اینه که حوصله گله و شکایتشونو نداره خیلی خیلی بچس یعنی رشد عقلی و سنیش با هم نمیخونه هیچ درکی از محیط اطرافش و اتفاقاتی که میوفته نداره تو هیچ کدوم از موضوعات اطرافیانش داخل نمیشه و کاملا خنثی عمل میکنه انقدر بیخیاله که خانواده همسرم فکر میکنن من یادش میدم و نمیذارم رفت و آمد کنه اصلا مردونگی و غیرت نداره و من هیچ حامی و پشتوانه ای ندارم اصلا دلم بهش گرم نیست به عنوان یک تکیه گاه و مرد زندگی چون خودش نیاز داره یکی تکیه گاهش باشه به هیچ عنوان نمیتونه هیچ تصمیمی بگیره و همیشه دوست داره دیگران براش تصمیم بگیرن اگر تو محیطی باشه که دونفرشون ناراحت باشن تو روابطش تاثیر میذاره و منتظره عکس العمل اونهاست و انگار که نمیتونه دیگه کاری کنه همیشه گنگه و مات و مبهوت و گیج و سردرگم چون نمیتونه مسائلی که پیش میاد و هرچند کوچیکم باشن آنالیز کنه با اینکه زن ولخرجی نیستم و هیچ چیز گرونی نمیخرم و از دستم همه کاری برمیاد و بیشتر احتیاجاتمو خودم باهنر خودم تهیه میکنم و کاملا عقل معاش دارم و فکر اقتصادیم فوق العادس بازم اگر بخوام چیزی بخرم میگه گرون نیست؟الان لازمه بخری؟واقعا لازمش داری؟!!! و این خیلی بهم بر میخوره شاید بگین تو خسیسش کردی و ازش چیزی نخواستی ولی باور کنین ازش خواستم یا حتی بهش فهموندم چیا دوست دارم اما اصلا دستش به خرج نمیره اگرم بخواد بخره دنبال چیز ارزونه
    جسارت نباشه ولی اگ من جای ایشون بودم ازدواج نمیکردم اصلا! اول ب فکر حل مشکلاتم میبودم تا یه ادم دیگه رو غیر از خودم بدبخت نکنم!

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    نقل قول نوشته اصلی توسط خانوم نمایش پست ها
    سلام
    25 سالمه دوسال عقد بودم و4 ساله که ازدواج کردم زندگی مجردیم فوق العاده خوب بود و هیچ خاطره بدی ازش ندارم و به عکس خیلی ام دوسش داشتم و دارم قصد تعریف از خودم رو ندارم اما واقعا واقعا یه دختر پر جنب و جوش و باهوش و درس خون و هنرمند بودم که واقعا از هر انگشتش یه هنر میباره کلا قابل قیاس با هم سن و سالای خودم نبودم همیشه تو هر برحه ای از زندگیم تو هر محیط جدیدی که وارد میشدم هم نفر اول بودم هم زبان زد و خلاصه تو زندگیم هیچی کم نداشتم و اولین هدفم از ازدواج این بود که بتونم یه پسر جوون و خوشبخت کنم و براش تو هیچ زمینه ای کم نذارم اما به عکس تمامی نیتهای خوب و خالصی که داشتم از وقتی که متاهل شدم مشکلات خیلی خیلی زیادی رو متحمل شدم نسبت به اطرافیان هم سن و سالم و حتی بزرگتر ازخودم اما با همه مشکلاتی که تو زندگیم پیش اومد به کمک خدا و توسل به ائمه تونستم از افسردگی نجات پیدا کنم چرا یک قدم بیشتر باهاش فاصله نداشتم خوبیهام انقدر زیاد بود که خانواده همسرم فکر میکردن از سیاستمه و در باورشون نمی گنجید یه آدم انقدر نسبت به خانواده شوهرش محبت داشته باشه و فکر میکردن فیلمه و من رو به خاطر تجربیاتی که از عروسای قبلی داشتن به چشم منفی میدیدن و خیلی مسائل دیگه که به کمک خدا و حجت درونی ای که بهم داده یعنی عقل تونستم سربلند از این امتحان بیرون بیام هرچند گاهی اوقات بازم اذیت میشم ولی کنترلش برام سخت نیست اما مشکل بزرگترم همسرمه همون کسیکه باعث شد تا مرز افسردگی پیش برم و از ناراحتی زیاد تیروئید بگیرم و دیگه نه ذوق انجام دادن کاری و دارم نه حوصلشو همسرم یه آدم کاملا منزوی یعنی تمام ویژگیهای یک فرد بااختلال منزوی رو داره به جز یکیش اون هم میل به رابطه جنسیشه که قویه تو این زمینه و اتفاقا خیلی هم خوبه یعنی فقط تو همین زمینه هیچ مشکلی با هم نداریم اونم چون همسرم خودشون دوست دارن و همراهن منم هم باهاشون همراهم اما تو سایر مسائل با هم مشکل داریم یعنی من با ایشون مشکل دارم چون خیلی از رفتارها رو یکجا باهم دارن مثلا منزویه کم حرف و گوشه گیره بود و نبودش تو خونه احساس نمیشه زودرنجه و چون اعتماد به نفس فوق العاده پایینی داره کوچکترین حرفی بهش بر میخوره جوری که نمیشه باهاش دو کلمه حرف زد هر چی بگی جوری باهات بحث میکنه که از حرف زدنت پشیمون میشی خسیسه طوری که واقعا من از نامزدیم تا الان یه خاطره خوش باهاش ندارم که دلمو به اون خوش کنم و ازش راضی باشم تو دوسال اول ازدواجمون ازم توقع داشت وقتی دو کیلو سیب زمینی میخره میاره خونه کلی ذوق کنم قربون صدقش برم و تشکر کنم که لطف کردن و دو کیلو سیب زمینی خریدن راستش منم اینکارارو میکردم ولی از درون خیلی ناراحت می شدم و بالاخره بهش فهموندم که این اخلاقش اذیتم میکنه و الان فقط ازش تشکر معمولی میکنم هر چند مشخصه از نظر خودش داره کار خیلی بزرگی انجام میده سیب زمینی میخره اینکه میگم سیب زمینی چون قوت غالبمونه یعنی کل خرید همسرم سیب زمینی و پیاز و نون و تخم مرغه و گوجه والسلام شاید ماهی یه بار یه میوه ارزون بخره گوشتم اصلا یادم نمیاد اخرین بار کی خریده شاید یک سال پیش شایدم بیشتر و مرغم سالی یکی دوبار شاید بخره کادو اینام که اصلا حرفشو نزن گه گاهی ام به اصرار من گل میخره و توقع داره با همون یه شاخه گل من بپرم هوا و شب از ذوقش خوابم نبره هم دوستای خوبی داره هم خانواده خوبی داره هم خانواده منو دوست داره ولی با هیچ کدوم ارتباط نداره و اگرم خونه اقوام بره فقط بخاطر اینه که حوصله گله و شکایتشونو نداره خیلی خیلی بچس یعنی رشد عقلی و سنیش با هم نمیخونه هیچ درکی از محیط اطرافش و اتفاقاتی که میوفته نداره تو هیچ کدوم از موضوعات اطرافیانش داخل نمیشه و کاملا خنثی عمل میکنه انقدر بیخیاله که خانواده همسرم فکر میکنن من یادش میدم و نمیذارم رفت و آمد کنه اصلا مردونگی و غیرت نداره و من هیچ حامی و پشتوانه ای ندارم اصلا دلم بهش گرم نیست به عنوان یک تکیه گاه و مرد زندگی چون خودش نیاز داره یکی تکیه گاهش باشه به هیچ عنوان نمیتونه هیچ تصمیمی بگیره و همیشه دوست داره دیگران براش تصمیم بگیرن اگر تو محیطی باشه که دونفرشون ناراحت باشن تو روابطش تاثیر میذاره و منتظره عکس العمل اونهاست و انگار که نمیتونه دیگه کاری کنه همیشه گنگه و مات و مبهوت و گیج و سردرگم چون نمیتونه مسائلی که پیش میاد و هرچند کوچیکم باشن آنالیز کنه با اینکه زن ولخرجی نیستم و هیچ چیز گرونی نمیخرم و از دستم همه کاری برمیاد و بیشتر احتیاجاتمو خودم باهنر خودم تهیه میکنم و کاملا عقل معاش دارم و فکر اقتصادیم فوق العادس بازم اگر بخوام چیزی بخرم میگه گرون نیست؟الان لازمه بخری؟واقعا لازمش داری؟!!! و این خیلی بهم بر میخوره شاید بگین تو خسیسش کردی و ازش چیزی نخواستی ولی باور کنین ازش خواستم یا حتی بهش فهموندم چیا دوست دارم اما اصلا دستش به خرج نمیره اگرم بخواد بخره دنبال چیز ارزونه
    سلام عزیزم
    خیلی از خودتون تعریف کردین
    باحساب این تعریفهای فوق العاده طبعا انتظار فوق العاده بالایی از شما میرفت که قبل از ازدواج و طی دوران رابطه(دوستی یا نامزدی) از ایشون و اخلاقیاتش شناخت پیدا میکردین

    صفاتی مث منزوی و منفعل بودن خسیس بودن کودکانه رفتارکردن و.. اتفاقا صفاتی هستن که زود اشکار میشن و وجه بیرونیشون بروز میکنه

    اگه میگفتین ایشون خیانت کرده من هرگز نمیگفتم چرا قبل از ازدواج متوجه نشدین
    چون اولا خیانت صفت نیس
    دوما حتی اگه فرض محال بگیم خیانت صفته بازم طرف حواسش هس قبل از ازدواج هیچی بروز نده

    اما خساست و انزوا طلبی از زمره صفاتی هستن که خودبخود بیرون میزنن

    حالا بهرحال شما الان بااین موقعیت مواجه هستین و زمان رو نمیشه به عقب برگردوند
    ایا تابحال باایشون حرف زدین؟
    ازش پرسیدین چرا علاقه نداره با دیگرون معاشرت کنه؟

    درمورد خسیس بودن ایشون ایا سطح درامدش چطوره؟
    اگه زیرمتوسط باشه شاید تاحدودی بشه خساست رو با زیربار فشاراقتصاد بودنش توجیه کرد
    ایا واقعا داره و نمیخره؟
    یا از نداشتنه که مجبوره بااحتیاط خرید کنه؟

    ایشون پولهاشو چیکار میکنه؟
    پس انداز میکنه یا صرفا واسه خودش خرج میکنه؟
    یعنی به شماها تنگی معیشت رو تحمیل میکنه که خودش خوب بخوره و بپوشه؟

    خانواده ایشون و مخصوصا مادرش ایا از درونگرایی افراط گرانه پسرشون خبرنداشتن که الان شما رو متهم به قطع رابطه میکنن؟

    شما میتونین همینو به مادرشون بگین
    بگین پسرتونو خودتون تربیت کردین
    من خودم علاقه دارم با فامیل رفت و امد کنم
    مشکل از پسرشماست که شخصیت و روحیاتش اینطوریه
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40988
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    راستش ما جوری تربیت شدیم که همه رو مثل خودمون می بینیم و همه رفتارهاشونو مثبت تلقی میکنیم متاسفانه من تو دوران عقد خام و ناپخته بودم و چیزی ام که از مادرم یاد گرفته بودم گذشت بود اما الان دیگه اون دختر خام و بی تجربه نیستم بله اگر با تجربیات امروزم به عقب برمیگشتم محال بود چنین انتخابی داشته باشم ولی خب کاریه که شده از طرفی بیشترین چیزی که اذیتم میکنه اینه که همسرم آدم خوبیه مودبه و از نظر اعتقادی تو یه سطحیم و خیلی چیزامون به هم میخوره اما خب ایشون بسیار کوچکتر از سنشون هستن و من بسیار بزرگتر از سنم تربیت شدم که همین دونستن زیاد و رشد عقلی بالا نسبت به شناسنامه گاهی اوقات اذیتم میکنه من قبلا با خودم فکر میکردم اگر همسرم با یکی که 8 سال یا بیشتر از خودش کوچک تر بود ازدواج میکرد خیلی بهتر بود ولی الان به این نتیجه رسیدم اتفاقا اون موقع مشکلاتشون بیشتر می شد و هر روز جنگ و دعوا بود چون مسلما اون خانوم صبر منو نداشت و از طرفی درک خساست هم خودش واسه سن پایین معضلیه در مورد درآمد همسرم پرسیدین راستش من وسه برادرم تقریبا دوران عقد و ازدواجمون پشت سرهم تو دوسال اتفاق افتاد و از نظر درآمد هم با هم برابریم ولی خب اونا نه تنها برای زن و زندگیشون خرج میکنن هیچ مناسبتی هم از دست نمیدن تازه به اقوام زنشون هم رسیدگی مالی میکنن تازه یه بچه هم دارن اینارو که میگم فکر نکنین مقایسه میکنم که اگر میخواستم مقایسه کنم باید خیلی وقت پیش این زندگی رو رها میکردم شما پرسیدین من هم جواب دادم راستش ایشون برا خودشونم خرید نمیکنن و همین هم آزارم میده چون اصلا به سر و وضعشون نمیرسن تو این زمینه هم باهاشون صحبت کردم گفتم من نمیگم هر روز فلان چیز و برام بخر فقط دلم میخواد که به فکر باشی همین که بدونم وقتی تو خیابون داری راه میری چشمت به چیزی بخوره بگی کاش پول داشتم این و برا همسرم میخریدم برام یه دنیا ارزش داری ولی میگن نمیدونم چرا اصلا نمیتونم اینطوری باشم هیچ حسی ندارم تو این زمینه ها درآمدمون خیلی بالا نیست ولی خب از طرفی یه بخشش صرف قسط میشه بخش دیگشم چون مدیریت مالی ندارن از طرفی ام باخساست خرج میکنن هیچ برکتی نداره در حالیکه خواهرم 3 تا بچه داره که دوتاشون مدرسه میرن و کلی کلاس هم ثبت نام کردنشون و از خورد و خوراک به جرات میتونم بگم واقعا از هیچی کم نمیذارن و همه چی ام زیاد زیاد میخرن حقوقشون اندازه ماست اونام قسط دارن تازه همسرش مشکل قلبی داره کلی ام ماهانه هزینه دارو میدن ولی انقدر مدیریت مالی همسرشون خوبه که به قول خواهرم ما دومیلیون حقوق میگیریم اندازه چهارمیلیون ماهی خرج میکنیم فقط خداست که داره زندگیمونو میچرخونه
    در مورد مادرشون هم همسرم تو 12 سالگی پدرشونو از دست دادن از طرفی فرزند آخر هم بودن و کلا هم تو خونه بودن و کارهای مادرشونو از جاروبرقی و خرید و... انجام میدادن حالا بعد ازدواج که رفتن سر کار و بالاخره مسولیت یه زندگی رو به عهده گرفتن دیگه فرصت نمیکنن به این کارا برسن اینه که فکر میکنن من نمیذارم در حالیکه همش بخاطر اینه که همسرم همزمان نمیتونه ذهنش و مشغول چندتا چیز کنه مثلا حتی در مورد من اگر بخواد واقعا برام همسری کنه نباید بره سر کار تا بتونه همسر خوبی باشه کلا نمیتونه دوتاهندونه دستش بگیره میگم که مغزش قدرت آنالیز نداره

  10. کاربران زیر از خانوم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40988
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    خواهرشوهرای خوبی دارم که واقعا بخاطر من ناراحتن که چرا اون شادابی گذشته رو ندارم و قصدشون هم اصلاحه بارها تو ذهنم باهاشون صحبت میکنم و درد دل ولی تو روشون هیچی نمیگم نمیدونم این مشکلم رو باهاشون مطرح کنم یا نه همش میترسم اینا رو بگم همسرم که برادرشون میشه از چشمشون بیوفته به نظرتون باهاشون درمیون بذارم؟

  12. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40988
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    اون موقع مطلع نبودن از خودشون و مشکلاتشون اما الان مطلع ان

  13. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40988
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    اگر میگم به خواهرشوهرام بگم برا اینه که یکم درکم کنن تو مسائلی که پیش میاد ولی نمیدونم با گفتن اینا به نظرتون درکم میکنن یا اوضاع بدتر میشه؟از اعضای خانوادمم هیچ کس از مشکلم خبر نداره گه گاهی بهم میگن چرا همسرت اصلا صحبت نمیکنه و فلان منم لاپوشونی میکنم میگم خب هرکسی یه اخلاقی داره دیگه از طرفی من همیشه همسرم و بالا نگه داشتم هم خانوادم شوهرمو دوست دارن هم شوهرم اونارو دوست داره نمیخوام پرده ها برن کنار والا خواهرم و همسرشون ممکنه بتونن به همسرم مشورت بدن ممکنم هست نتونن چون ایشون اختلال روانی دارن از طرفی شاید اصلا شوهرم دوست نداشته باشه مشکلشو به کسی بگم

  14. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    نقل قول نوشته اصلی توسط خانوم نمایش پست ها
    راستش ما جوری تربیت شدیم که همه رو مثل خودمون می بینیم و همه رفتارهاشونو مثبت تلقی میکنیم متاسفانه من تو دوران عقد خام و ناپخته بودم و چیزی ام که از مادرم یاد گرفته بودم گذشت بود اما الان دیگه اون دختر خام و بی تجربه نیستم بله اگر با تجربیات امروزم به عقب برمیگشتم محال بود چنین انتخابی داشته باشم ولی خب کاریه که شده از طرفی بیشترین چیزی که اذیتم میکنه اینه که همسرم آدم خوبیه مودبه و از نظر اعتقادی تو یه سطحیم و خیلی چیزامون به هم میخوره اما خب ایشون بسیار کوچکتر از سنشون هستن و من بسیار بزرگتر از سنم تربیت شدم که همین دونستن زیاد و رشد عقلی بالا نسبت به شناسنامه گاهی اوقات اذیتم میکنه من قبلا با خودم فکر میکردم اگر همسرم با یکی که 8 سال یا بیشتر از خودش کوچک تر بود ازدواج میکرد خیلی بهتر بود ولی الان به این نتیجه رسیدم اتفاقا اون موقع مشکلاتشون بیشتر می شد و هر روز جنگ و دعوا بود چون مسلما اون خانوم صبر منو نداشت و از طرفی درک خساست هم خودش واسه سن پایین معضلیه در مورد درآمد همسرم پرسیدین راستش من وسه برادرم تقریبا دوران عقد و ازدواجمون پشت سرهم تو دوسال اتفاق افتاد و از نظر درآمد هم با هم برابریم ولی خب اونا نه تنها برای زن و زندگیشون خرج میکنن هیچ مناسبتی هم از دست نمیدن تازه به اقوام زنشون هم رسیدگی مالی میکنن تازه یه بچه هم دارن اینارو که میگم فکر نکنین مقایسه میکنم که اگر میخواستم مقایسه کنم باید خیلی وقت پیش این زندگی رو رها میکردم شما پرسیدین من هم جواب دادم راستش ایشون برا خودشونم خرید نمیکنن و همین هم آزارم میده چون اصلا به سر و وضعشون نمیرسن تو این زمینه هم باهاشون صحبت کردم گفتم من نمیگم هر روز فلان چیز و برام بخر فقط دلم میخواد که به فکر باشی همین که بدونم وقتی تو خیابون داری راه میری چشمت به چیزی بخوره بگی کاش پول داشتم این و برا همسرم میخریدم برام یه دنیا ارزش داری ولی میگن نمیدونم چرا اصلا نمیتونم اینطوری باشم هیچ حسی ندارم تو این زمینه ها درآمدمون خیلی بالا نیست ولی خب از طرفی یه بخشش صرف قسط میشه بخش دیگشم چون مدیریت مالی ندارن از طرفی ام باخساست خرج میکنن هیچ برکتی نداره در حالیکه خواهرم 3 تا بچه داره که دوتاشون مدرسه میرن و کلی کلاس هم ثبت نام کردنشون و از خورد و خوراک به جرات میتونم بگم واقعا از هیچی کم نمیذارن و همه چی ام زیاد زیاد میخرن حقوقشون اندازه ماست اونام قسط دارن تازه همسرش مشکل قلبی داره کلی ام ماهانه هزینه دارو میدن ولی انقدر مدیریت مالی همسرشون خوبه که به قول خواهرم ما دومیلیون حقوق میگیریم اندازه چهارمیلیون ماهی خرج میکنیم فقط خداست که داره زندگیمونو میچرخونه
    در مورد مادرشون هم همسرم تو 12 سالگی پدرشونو از دست دادن از طرفی فرزند آخر هم بودن و کلا هم تو خونه بودن و کارهای مادرشونو از جاروبرقی و خرید و... انجام میدادن حالا بعد ازدواج که رفتن سر کار و بالاخره مسولیت یه زندگی رو به عهده گرفتن دیگه فرصت نمیکنن به این کارا برسن اینه که فکر میکنن من نمیذارم در حالیکه همش بخاطر اینه که همسرم همزمان نمیتونه ذهنش و مشغول چندتا چیز کنه مثلا حتی در مورد من اگر بخواد واقعا برام همسری کنه نباید بره سر کار تا بتونه همسر خوبی باشه کلا نمیتونه دوتاهندونه دستش بگیره میگم که مغزش قدرت آنالیز نداره
    عزیزم باتوجه به توضیحات شما و مقایسه دقیقی که با زندگی برادرها و خواهرتون انجام دادین مسجل شد ایشون‌ متاسفانه یه مقدار خسیس هستن

    این مشکل ایشون یه مقدارش با حرف و صحبت حل میشه یعنی موقتا تعدیل میشه
    اما عموما صفات یه انسان بزرگسال به این سادگیا تغییر نمیکنه و بنظرم شما واسه تامین نیازهاتون تنها راهش اینه که سرکار برین
    درسته که دین شما میگه مرد باید نفقه زنشو بپردازه اما واقعا با مردی که سالی دوبار مرغ میخره و واسه ۳ کیلو گوجه خریدن کلی باید باش بحث کرد خب درمورد ایشون چاره چیه؟
    شما تاکی جنگ اعصاب داشته باشین که وظایف ایشون رو بشون گوشزد کنین و ایشون بازم کار خودشو انجام بده؟!

    اگه ایشون مخالفتی با سرکار رفتنتون ندارن سرکار برین و اگه مخالفت کردن صریحا بشون بگین نیازهای منو تامین کن که منم نرم سرکار!
    بگین لااقل تو مناسبتها اگه طلا نمیخری یه قواره پارچه بخر
    لوازم اشپزخونه بخر!
    گل به تنهایی یعنی چی؟!
    گل کنار کادو تقدیم میشه نه بعنوان کادو!

    درمورد اینکه مغزش قدرت انالیز نداره و چندکار همزمان نمیتونه انجام بده واقعیتش منهای خساست و درونگرایی ایشون که همسرم درست برعکس خیلی دست و دلباز و خیلی بشاش و خنده رو و برون گراست اما ازین لحاظ شدیدا همسرم با همسرتون وجه تشابه دارن
    همسر عزیز منم توان انجام چندکار همزمان رو به هیچ وجه نداره و مدیریت اقتصادی و اینا اصلا و البته همسرم تجربه کار دربیرون از منزل هم نداره(حتی ۱ ساعت)

    تجربه زندگی من میگه اینجور اقایون باید تحت ساپورت پدرمادرشون باشن
    میدونم خوشایند منو شما نیست اما چه چاره؟!
    نمیگم مادر ایشون کنار شما زندگی کنن اما بهتره خیلی بهم نزدیک باشین مثلا دو واحد کنار هم یا واحد بالا و پایین
    ازین لحاظ که مادرشون بتونه همسرتونو مدیریت کنه
    چون اقایونی که تا این سن هنوز توان انالیز همزمان چند مساله و تصمیم گیری به موقع رو نداشته باشن معمولا دیگه قدرتشو به دست نخواهند اورد

    اگه خواستین نظر بقیه دوستانم جویا بشین
    اما خیلی بنظرم دور از ذهن میاد که روش کاربردی وجود داشته باشه واسه اصلاح این ویژگی و تبدیل اینجور اقایون به شوهران مسوول و باتدبیر!

    بنظرم اگه امکان نزدیک شدن محل س************ت شماها و مادرشوهرتون مقدور میشد میتونست تاحدودی وضعیت رو بهتر کنه
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  15. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40988
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    راستش من یال اول زندگیم در کنار مادرشوهرم بودم اونجوری خیلی بدتر میشه چون مادرشوهرم تنهاست و کلی توقع از پسرش داره و وقتی انجام نده دائم باید ازش غر بشنویم از طرفی هر روز مهمون میاد خونش اینجوری توقع داره همیشه اونجا باشیم و کلی مسئله پیش میاد و همسر منم نمیتونه هم مادرش رو مدیریت کنه و هم منو یعنی دل هیچ کدومو نمیتونه بدست بیاره و مشکلات بیشتر میشه من بدترین سال زندگیم اون یکسالی بود که کنار مادرشوهرم بودم همش استرس بود

  16. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    نقل قول نوشته اصلی توسط خانوم نمایش پست ها
    راستش من یال اول زندگیم در کنار مادرشوهرم بودم اونجوری خیلی بدتر میشه چون مادرشوهرم تنهاست و کلی توقع از پسرش داره و وقتی انجام نده دائم باید ازش غر بشنویم از طرفی هر روز مهمون میاد خونش اینجوری توقع داره همیشه اونجا باشیم و کلی مسئله پیش میاد و همسر منم نمیتونه هم مادرش رو مدیریت کنه و هم منو یعنی دل هیچ کدومو نمیتونه بدست بیاره و مشکلات بیشتر میشه من بدترین سال زندگیم اون یکسالی بود که کنار مادرشوهرم بودم همش استرس بود
    خب اگه بدتر واستون باعث فشار و استرس باشه که نه!
    همچی کاری صورت نگیره خیلی بهتره

    چون قصدم از پیشنهادم این بود که اوضاعتون یه مقدار بهبود پیدا کنه اما اگه بخواد بدتر باعث جنگ اعصاب و مشکلات جدیدتر بشه پس اصلا این مورد کلا منتفیه

    به نظرم تنها راه اینه که با همسرتون صحبت کنین و انتقادها و گله هایی که ازش دارین رو با ارامش و لحن ملایم بیان کنین
    واسه اینکه اثربخشی بیشتر باشه قبلش یه مقدار از صفات خوب شوهرتون تعریف و تمجید کنین و تاکید کنین بخاطر همون خوبیهاش دوسش دارین و قدرشو میدونین
    بعدش اونوقت موارد موردنظرتونو به ایشون بگین و بگین که تحمل این شرایط واستون سخته

    راستی نظرتون راجع به پیشنهاد قبلی من چیه؟
    مایل هستین سرکار برین تا یه مقدار از مخارج مورد نیازتون تامین شه؟
    بهرحال باید یه حرکتی کرد دیگه!
    نمیشه که تااخرش تو این سختیها بمونین
    اگه همسرتون بهردلیل نتونه یا نخواد رویه خودشو عوض کنه شما نباس بخاطر رویه ایشون تحت فشار و تنگی معیشت باشین
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  17. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40988
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    نه متاسفانه نمیتونم سرکار برم چون یک سری کلاسها میرم وقتم پره

  18. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2019
    شماره عضویت
    39958
    نوشته ها
    68
    تشکـر
    2
    تشکر شده 34 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    نقل قول نوشته اصلی توسط خانوم نمایش پست ها
    نه متاسفانه نمیتونم سرکار برم چون یک سری کلاسها میرم وقتم پره
    همانطور که مشاور رسمی سایت گفتند، همسر شما نیاز به ارزیابی شخصیتی و احتمال بسیار زیاد روان درمانی دارند.
    به دنبال حل مشکل با توصیه های اینترنتی نباشید. حتماً باید به روانشناس بالینی مراجعه کنند.

    برای توجیه و راضی شدن برای مراجعه به روانشناس، قبلش خودتون تنهایی یک جلسه برید پیش یک روانشناس تا راهنمایی کنند شمارو.

  19. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : همسر منزوی و خسیس و بی توجه

    نقل قول نوشته اصلی توسط خانوم نمایش پست ها
    نه متاسفانه نمیتونم سرکار برم چون یک سری کلاسها میرم وقتم پره
    هزینه کلاسهای شما رو همسرتون میپردازن؟
    با توجه به شخصیتی که ازشون معرفی کردین ایا سر پرداخت هزینه های این کلاسها باهاتون بحث نمیکنن؟!

    اگه بدون بحث این هزینه ها رو میپردازن از یه بعدی شاید خسیس بودن یا خسیس نبودن ایشون جای تامل داشته باشه
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آرزوی مرگ پدرم رو دارم
    توسط khaste. در انجمن روابط والدین و فرزندان
    پاسخ: 61
    آخرين نوشته: 11-26-2023, 12:05 AM
  2. آرزوی مادرم
    توسط nepo در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-30-2016, 02:44 PM
  3. زندگی با همسر منزوی
    توسط orbital در انجمن روانشناسی فردی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 09-20-2016, 04:52 PM
  4. آرزوی شما برآورده می شود
    توسط JOY در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 09-09-2016, 07:11 PM
  5. آرزوی مرگ
    توسط DaaDGaaR در انجمن خودکشی، ناامیدی و یاس
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 12-21-2015, 09:12 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد